شاخه:
تحلیل انیمیشن المنتال
شاخه:
این روزها مهاجرت به یک بحث داغ در بیشتر جمعها تبدیل شده و افراد زیادی هستن که مهاجرت کردن یا قصدش رو دارن. همهی ما به خوبی می دونیم ترک کردن یک محیط آشنا و رفتن به جای جدید در عین جذاب بودن چقدر میتونه چالش برانگیز باشه.
اگر تو هم چنین تجربهای داری یا قصد داری به زودی مهاجرت کنی این انیمیشن چیزهای زیادی برای یاد دادن بهت داره. پس تا اخر این مقاله همراه مون باش.
داستان فیلم اینطوری شروع میشه که خانوادهی آتش تصمیم به مهاجرت به کشور دیگهای میگیرن. آتشها برای خودشون قلمرو و سرزمین دیگهای دارن. پدر خانواده بنابر دلایلی تصمیم می گیره مهاجرت کنه و زندگی جدیدی برای خودش و خانوادش کنار بقیه عناصر بسازه.
در این کشور مدرن و زیبا همهی عناصر اصلی طبیعت به جز آتش کنار هم زندگی میکنند. پس از همون شروع فیلم اولین چیزی که توجه ما رو به خودش جلب میکنه وجود عناصر اصلی چهارگانه طبیعت از نظر بقراط هستن. مسائل بسیار مهمی در این انیمیشن به چشم میان که قصد داریم در این مقاله بهشون بپردازیم.
مورد اول: مهاجرت و ترومای پذیرفته نشدن در جامعهی جدید
داستان به خوبی به پدیدهی مهاجرت پرداخته و برخی از مشکلات اصلی مهاجران رو به تصویر کشیده. از جمله مشکلات خانوادهی مهاجر پذیرفته نشدن توسط جامعهی میزبانه. این مشکل در سکانسهای زیادی قابل دیدنه. مثلا جایی که امبر در کودکیش میخواست گل مورد علاقهاش رو ببینه اما بهش اجازه ندادن.
یا طرز نگاه ها و برخوردهای اعضای جامعه نسبت به حضور آتشها در مکانهای عمومی. همونطور که میدونید قضاوتها و تعصبها لزوما در گفتار ما نیستن بلکه ما میتونیم با شیوهی نگاه کردنمون به کسی نشون بدیم که چه دیدگاهی نسبت بهش داریم و با نگاهمون هم کسی رو طرد کنیم. که این طرد به خشم خانواده مهاجر علیه جامعهی میزبان اضافه میکنه.
طرد شدن تجربهی دردناکیه که احتمالا همهی ما باهاش مواجه شدیم و وقتی به عنوان مهاجر با این رفتار مواجه میشیم دردش میتونه بیشتر هم باشه. چون ما مسیر پر مشقتی رو پشت سر گذاشتیم و معمولا انتظار داریم جای جدید یه سرزمین رویایی با آدمهای ایدهآل باشه اما در حقیقت میبینیم که اینطور نیست.
مورد دوم: احساس گناه بچهها نسبت به والدین و گیر افتادن در تلهی دختر خوب/ پسر-خوب
در این داستان دختری رو میبینیم که میخواد زندگی نزیستهی پدرش رو زندگی کنه و خودش رو مجبور کرده رویای پدرش رو دنبال کنه.
دختر در حال تجربهی فشار ناشی از عذاب وجدانی است که بخاطر پدرش توی وجودشه. والدینش به او گفتن که در فرآیند مهاجرت چه مسیر سخت وپر مشقتی رو طی کردن و چطور با سختی با اینجا رسیدن. پس دختر فشاری رو روی خودش حس میکنه که من باید جواب محبتهای والدینم رو بدم و براشون جبران کنم. اما در سراسر داستان احساس ناکافی بودن و عذاب وجدان و احساس گناه امبر رو رها نمیکنه: من برای والدینم که انقدر برام زحمت کشیدن کافی نیستم. من هر کاری میکنم کافی نیستم. چکار کنم؟ این خودش بهش احساس خشم نسبت به خودش رو میده. نکنه من دختر خوبی براشون نیستم؟ نکنه من استحقاق چنین لطفی که بهم شده رو ندارم؟
پس تصمیم گرفته فقط دنبال کنندهی رویای پدر باشه بلکه بتونه از این عذاب وجدان راحت بشه و به طور کلی فراموش کرده خودش چی میخواد. همچنین میشه دید دختر اینجا توی تلهی آفرین دختر خوب گرفتار شده: آفرین دختر خوب تو اونطور که من میخوام زندگی می کنی.
این مسئله و همچنین تعصب و تنفری که از پدر به دختر رسیده میتونه یکی از مصداقهای تجاوز روانی و عاطفی به کودک باشه. امبر مدتهاست تحت سوء استفاده روانی قرار گرفته و یکی از ریشههای خشمش میتونه همین باشه.
به نظر میاد خیلی از افراد در کودکی و حتی بزرگسالی هنوز هم تحت تاثیر تلهی بچهی خوب هستن و دائم تلاش میکنن تایید پدر مادرشون بدست بیارن. همچنین وقتی افراد تصمیم میگیرن مهاجرت کنن ممکنه درگیر احساسات ناخوشایندی بشن و چون والدینشون رو ترک میکنن إحساس گناه زیادی رو تجربه کنن.
مورد سوم: مدیریت هیجانات ناخوشایند در فرد مهاجر
اصلیترین هیجانی که اینجا به چشم میاد، هیجان خشم هست. امبر در سراسر داستان داره تلاش میکنه خشمش رو کنترل کنه که گاهی موفق نمیشه.
مشکل اصلی اینه که امبر به دنبال ریشههای خشمش نیست و و نمی خواد خشم رو به عنوان یک هیجان بپذیره بلکه تلاش میکنه که اون رو سرکوب کنه. و این سرکوب باعث میشه هیجان بعد از مدتی با قدرتی حتی بیشتر از دفعه قبل برگرده.
جایی از داستان امبر متوجه میشه وقتی احساساتش رو به جای سرکوب بیان میکنه کاراش بهتر پیش میره. مثل زمانی که توی شهرداری از احساسش و از پدرش حرف زد و تونست اونا رو متقاعد کنه.
اگر بخوام در مورد ریشه های خشم در داستان امبر صحبت کنیم به این موارد میرسیم:
-سرکوب خشم به جای تجربهی اون
-طرد شدن توسط جامعهی میزبان
-احساس گناه و ناکافی بودن
-ترومای بین نسلی
مورد چهارم: ایجاد رابطه با افرادی که أصلا شبیه ما نیستن
این انیمیشن نکات بسیار خوب و قابل تاملی رو در مورد روابط به ما یاد میده. اولیش پذیرش تفاوتهاست. همونطور که دیدیم اول داستان آب و آتش نسبت به هم گارد دارن اما در ادامه امبر میبینه آب یه کارایی بلده و آب میبینه آتش یه کارهایی بلده که اون نمی تونه. این نشون میده ما با وجود تفاوتهامون همدیگه رو تکمیل می کنیم. تفاوتها لزوما بد نیستن بلکه میتونن کامل کننده باشن.
همچنین در ادامه میبینن اگر در رابطهشون مرزها مشخص باشه و در عین صمیمیت مرز هم داشته باشن اتفاق ناگواری نمیافته و میتونن کنار هم بدون آسیب زدن بهم زندگی کنن. در قسمتی از داستان که دست همدیگه رو لمس می کنن و به یک فاصلهی مناسب از هم میرسن میشه این رو به خوبی دید. قهرمان های این رابطهی زیبا امبر و دوستش هستن که این رابطه رو با تلاش بدست میارن و با رعایت مرزها حفظش میکنن.
در نهایت متوجه میشن که اونا همدیگه رو کامل کردن و نشون دادن رابطه وقتی خوب کار میکنه که هر دو نفر همو کامل کنند. همکاری و کمک مهمه نه لزوما شباهت. برای فرد مهاجری هم که دور و برش پر از آدمهای متفاوت و جدید شده مهارتی مثل پذیرش تفاوتها و تعیین مرزهای سالم با دیگران میتونه خیلی کمک کننده باشه و تنهایی رو در اون فرد کاهش بده.
چطوری گره داستان باز میشه؟
در نهایت هم گره وقتی باز شد که امبر به جای سرکوب و انکار از احساساتش حرف زد. از پدرش و رویاش گفت هرچی توی فکرش بود رو خالی کرد درست عین جلسات مشاوره. همچنین وقتی توسط خانواده وید پذیرفته شد حالش بهتر شد. رفتار درست خانوادهی آب نماد پذیرفته شدن توسط جامعه میزبان برای یک مهاجر بود باعث شد خشمش به میزان بسیار زیادی پایین بیاد.
همچنین برطرف شدن احساس گناه امبر باعث شد حالش بهتر بشه. وقتی پدرش گفت مغازه رو میخواستم بخاطر تو بزنم و مغازه آرزوی من نبود آرزوی من تو بودی. در پایان داستان هم که موقع رفتن پدرش بهش تعظیم کرد که نشون میداد از تصمیم امبر ناراحت نیست و بار احساس گناه از دوش امبر برداشته شده و با برطرف شدن احساس گناه حالش بهتر شد.
به نظر میاد هر کدوم از ما یه امبر هستیم که درمسیر زندگیمون با خیلی از این موضوعها دست و پنجه نرم می کنیم. حالا برامون بنویس تو کدوم از چالشهایی رو که امبر داشت تجربه کردی؟ در حال حاضر مهم ترین چالش تو به عنوان یه مهاجر چیه؟
تازه ترین برگ های جوونه
تازه ترین برگ های جوونه
قطعا انتخاب رویکرد مناسب با مسئله به اندازه انتخاب تراپیست میتونه چالش آفرین باشه. آیا شما هم نمیدونید که چه رویکردی میتونه مشکلتون رو بهتر حل بکنه و اثر بخشی بیشتری داشته باشه؟ خیلی از ما اسم رویکردهای مختلفی
این روزها خیلی اصطلاح (شخصیت فوق حساس)HSP رو میشنویم اما شاید خیلی دقیق دربارش ندونیم. آیا شما چنین شخصی هستید یا فردی رو میشناسید که شخصیت حساسی داشته باشه؟ میدونید ویژگی و نشانه های فرد بسیار حساس(HSP)چیه؟ آیا کسی
آیا تاحالا شده که فکر کنید کدوم یکی از ویژگی های شخصیتتون ژنتیکی هست؟ میدونید که ژنتیک میتونه در ایجاد کدوم یک از بیماری های روانی نقش داشته باشه؟ چطور باید اثر ژنتیک رو مدیریت کنید؟ اگه مایلید که